سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همه آنچه را که می دانی بر زبان میاور که همین در نادانی تو بس باشد . [امام علی علیه السلام]
کانون شهید زین الدین دانشگاه لرستان

شوخ طبعی های جبهه

آقای نورانی سوخته

بعد از سه ماه دلم برای اهل و عیال تنگ شد و فکر و خیالات افتاد تو سرم. مرخصی گرفتم و روانه شهرمان شدم. مرخصی گرفتم و روانه شهرمان شدم. اما کاش پایم قلم می شد و به خانه نمی رفتم. سوز و گداز از مادر و همسرم یک طرف، پسر کوچکم که مثل کنه چسبید بهم که مرا هم به جبهه ببر، یک طرف.

مانده بودم معطل که چگونه از خجالت مادر و همسرم در بیایم و از سوی دیگر پسرم را از سر باز کنم. تقصیر خودم بود. هر بار که مرخصی می امدم آن قدر از خوبی ها و مهربانی های بچه ها تعریف می کردم که بابا و ننه ام ندیده عاشق دوستان و صفای جبهه شده بودند، چه رسد به یک پسر بچه ده، یازده ساله که کله اش بوی قرمه سبزی می داد و در تب می سوخت که همراه من بیاید و پدر صدام یزید کافر! را در بیاورد و او را روانه بغداد ویرانه اش کند. آخر سر آنقدر آب لب و لوچه اش را با ماچ های بادش مانندش به سرو صورتم چسباند و آبغوره ریخت و کولی بازی در آورد  تا روم کم شد و راضی شدم که برای چند روز به جبهه ببرمش. کفش و کلاه کردیم و جاده را گرفتیم آمدیم جبهه. شور و حالش یک طرف، کنجکاوی کودکانه اش طرف دیگر. از زمین و آسمان و در و دیوار ازم می پرسید.

- این تفنگ گندهه اسمش چیه؟

- بابا چرا این تانک ها چرخ ندارند، زنجیر دارند؟

- بابا این آقاهه چرا یک پا ندارد؟

- بابا این آقاهه سلمانی نمی رود این قدر ریش دارد؟

بدبختم کرد بس که سوال پرسید و من مادر مرده جواب دادم. تا این که یک روز بر خوردیم به یک بنده خدا که رو دست بلال حبشی زده بود و به شب گفته بود تو نیا که من تخته گاز آمدم. قدرتی خدا فقط دندان های سفید داشت و دو حدقه چشم سفید. پسرم در همان عالم کودکی گفت: «بابایی مگر شما نمی گفتید که رزمندگان نوارنی هستند ؟»

متوجه منظورش نشدم:

- چرا پسرم، مگر چی شده؟

- پس چرا این آقاهه این قدر سیاه سوخته اس؟

ایکی ثانیه فهمیدم که منظورش چیه؛ کم نیاوردم و گفتم: «باباجون، او از بس نورانی بوده صورتش سوخته، فهمیدی؟!»

 

 کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 36


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کانون شهید زین الدین دانشگاه لرستان 87/8/6:: 3:50 عصر     |     () نظر

ادامه مطلب...

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کانون شهید زین الدین دانشگاه لرستان 87/8/6:: 3:45 عصر     |     () نظر

گلچین خاطرات رهبر معظم انقلاب از دوران دفاع

از تو به یک اشاره...

یک روز در شهریور 1320 چند لشگر از شرق و چند لشگر از غرب وارد کشور شدند و چند تا هواپیما در آسمانها پیدا شدند؛ نیروهای نظامی آن روز کشور از پادگانها هم گریختند! نه فقط در جبهه ها نماندند، بلکه آنهایی هم که در پادگان بودند، خزیدند تو خانه‌ها و خود را مخفی کردند! یک روز هم همین ملت ساعت 2 بعدازظهر، امام اعلام کرد که مردم بروند پاوه را از دست دشمنان خارج کنند. مرحوم شهید چمران به خودمن گفت: به مجرد اینکه پیام امام از دیوار پخش شد ما که آنجا در محاصره دشمن بودیم، احساس کردیم که دشمن دارد شکست می خورد. بعد از چند ساعت هم سیل جمعیت به سمت پاوه راه افتاد. من ساعت چهار و پنج همان روز در خیابان به طرف منزل امام می رفتم دیدم اصلا اوضاع دگرگونه است. همین طور مردم در خیابانها سوار ماشینها می شوند و از مراکز سپاه و مراکز مربوط به اعزام جبهه، به جبهه ها می روند. این همان مردمند؛ اما فکر و محتوای ذهن تغییر پیدا کرده است؛ آرمان پیدا کردند؛ به هویت خودشان واقف شدند؛ خود را شناخته‌اند. همین طور باید پیش برود.(بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار خانواده های شهدا و ایثارگران استان سمنان 18/8/85)

قدس


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کانون شهید زین الدین دانشگاه لرستان 87/8/6:: 3:2 عصر     |     () نظر

 گلچین خاطرات رهبر معظم انقلاب از دوران دفاع مقدس

* امید به جوانان
 
اکثر جوانی‌هایی که در جنگ نقش‌های مؤثر ایفا کردند از قبیل دانشجوها بودند و خیلی هایشان هم جزو نخبه‌ها بودند. دلیل نخبه‌بودنشان هم این بود که یک جوان بیست و دو سه ساله فرمانده یک لشکر شد؛ آنچنان توانست آن لشگر را هدایت کند و آن چنان توانست طراحی عملیات را که هرگز نکرده بود، بکند که نه فقط دشمنانی را که مقابل ما بودند یعنی سربازان مهاجم بعثی عراق متعجب کرد بلکه ماهواره‌ای دشمنان را هم متعجب کرد. ما والفجر هشت را که حرکت نشدنی و باور نکردنی است داشتیم درحالی که ماهواره‌های آمریکایی برای عراق لابد این موضوع را شنیدید و مطلعید کار می‌کردند؛ اطلاعات به آن کشور می‌دادند؛ یعنی دائماً قرارگاه‌های جنگی رژیم بعثی با دستگاه‌های خبری آمریکایی و با ماهواره‌هایشان مرتبط بودند و آن ماهواره نقل و انتقال و تجمع نیروهای ما را ثبت می‌کردند و بلافاصله به آن اطلاع می‌دادند که ایرانیها کجا تجمع کرده‌اند و کجا ابزار کار گذاشته‌اند. حتما می‌دانید که اطلاعات در جنگ نقش بسیار مهم و فوق العاده‌ای دارد اما زیر دید این ماهواره‌ها، ده‌ها هزار نیرو رفتند تا پای اروند رود و دشمن نفهمید! با شیوه‌های عجیب و غریبی که می‌دانم شماها چیزی از آنها نمی‌دانید البته آن وقت برای ماها روشن بود بعد هم برای مردم آشکار شد منتها متأسفانه معارف جنگ دست به دست نمی‌شود. یکی از مشکلات کار ما این است لذا شماها خبر ندارید اینها با کامیون با وانت، به شکل‌های گوناگون مثل اینکه گویا هندوانه بار کرده‌اند، توانستند ده‌ها هزار نیروی انسانی را با پوشش‌های عجیب و غریب و در شب‌های تاریکی که ماه هم در آن شبها نبود به کناره اروندرود منتقل کنند و از اروندرود که عرض آن در بعضی از قسمتها به دو سه کیلومتر می‌رسد این نیروهای عظیم را عبور بدهند به آن طرف از زیر آب و با آن وضع عجیبی که اروند دارد که شماها شاید آن را هم ندانید. اروند دو جریان دارد: یک جریان از طرف شمال به جنوب است که آن جریان اصلی اروند است و رودخانه دجله و فرات هم در همین جریان به اروند متصل می‌شوند و با هم به طرف خلیج فارس می‌روند. جریان دیگر عکس این جریان است و آن در مواقع مد دریا است. در این مواقع آب دریا به قطر حدود دو سه یا چهار متر از طرف دریا یعنی از طرف جنوب می‌آید به طرف شمال یعنی دریا سرریز می‌شود در رودخانه. با این حساب یعنی اروند دو جریان صدو هشتاد درجه‌ای کاملاً مخالف همدیگر دارد. به هر حال با یک چنین وضع پیچیده‌ای آن زمان ما در جریان جزییات کار قرار می گرفتیم و آن دلهره‌ها و کذا و کذا رزمندگان اسلام توانستند به آنجا بروند و منطقه‌ای را فتح کنند و کار شگفت آوری را انجام دهند این کار کار همین دانشجوها و همین جوانان و همین نخبه‌هایی دارد که در بسیج و در سپاه بودند.(بیانات در دیدار با جوانان نخبه و دانشجویان 5/7/83 )



کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کانون شهید زین الدین دانشگاه لرستان 87/8/6:: 2:58 عصر     |     () نظر
 زندگی فرصت کوتاهی است به آن چوب حراج نزنیم .

 به نام خالق بنده نواز بی نیاز


مااسرع الیوم و اسرع الایام فی الشهر و اسرع  الشهور فی السنه و اسرع السنین فی العمر. خطبه 188  نهج البلاغه


چه شتابان است ساعتها در روز و چه زود می گذرد روزها در ماه و چه زود به پایان می رسد ماهها در سال و چه پر شتاب است سالها در عمر.


 چه زود روزها گذشت و چه سریع لحظات کودکی از دستمان رفت. انگار همین چند لحظه پیش بود که دانش آموز دبیرستانی بودیم و نگرانیمان فقط پذیرش در کنکور بود. شما چگونه فکرمی کنید؟ آری شما ! آیا برایتان سخت نیست بپذیرید همه چیز به سرعت می گذرد؟آیا حقیقت دارد که همه ما رشد خواهیم کرد، بالغ خواهیم شد، پیری را تجربه خواهیم کرد و بالاخره خواهیم مرد؟!


شاید اغلب اوقات به این مسئله فکر نمی کنیم ولی وقتی که عاقلانه می اندیشیم در می یابیم که زندگی چقدر کوتاه است. من شخصا می دانم که خواهم مرد ولی اگر کاملا با خودم صادق باشم، می بینم که به سختی آنرا می پذیرم، چرا که می دانم آنگونه که می خواستم زندگی نکرده ام،


آری لحظات زندگی با کسی شوخی ندارد.


کوتاهی زندگی را بخاطر داشته باشید تا بدانید برکره خاکی چگونه باید زندگی کنید.


اندیشیدن به مرگ، به معنی تمرین مردن نیست. در واقع این تمرین اثر عکس دارد، به ما کمک می کند تا در همین لحظه و در همین جا حضور داشته باشیم و قدر لحظات اعجاز زندگی را که دم به دم به ما داده می شود بدانیم. 


به زندگیمان چوب حراج نزنیم.


جهان و ساکنانش، همچون ابرهای آسمان در گذرند


                            زندگی ما به چشمک زدن ستاره ای می ماند


همه چیز، همچون جریان آبشاری است


زندگی موهبت فوق العاده ایست که تنها یکبار به ما عطا می شود و هر روز و هر لحظه، فرصتی است مغتنم و تکرار نشدنی.


عده ای می میرند در حالی که نتوانسته اند موسیقی درونی شان را بنوازند.


جوری نشود همه چیز مصرف شود تا ما هدر نرویم ولی چه اسفبار می شود که ما هدر رفته باشیم آن هم به قیمت هدر رفتن همه عالم.


شب و روز این سرمایه را به تدریج از ما می گیرند و ما هر لحظه همچنان در حال از دست دادن بخشی از عمر خویشیم.


باید دید با این از دست دادنها چه بدست می آوریم فکر می کنید تا حال در این معامله سود کرده اید یا ضرر؟!


باور کنید از صمیم قلب می گویم اگر این عمر گرانقدر به همراه امکانات موجود عالم نردبانی برای تعالی ما نگردد باخته ایم؟!


 


من نپرسیدم هیچ


هیچ کس نیز نگفت


نوجوانی سپری گشت به بازی، به فراغت، به نشاط


فارغ از نیک و بد و مرگ و حیاط


بعدازآن نیز نفهمیدم من


که چه سان عمر گذشت


عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی


چه توانی که زکف دادم مفت


من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت


قدرت عهد شباب


می توانست مرا تا خدا پیش برد


لیک بیهوده تلف گشت جوانی، هیهات


 


مافات امس من العمر، لم یرج الیوم رجعته. خطبه 114


عمری که گذشت،امروز امید بازگشت آن نیست.


بیایید رهتوشه برداریم، قدم در راه بی برگشت بگذاریم.


گاهی اوقات چنان بی توجه به عمرمان، زندگیمان هستیم که گویا مرگ برای همه هست جز ما و همه خواهند رفت جز ما.


نفس المرء خطاه الی اجله. حکمت 74


با هر نفسی انسان به مرگ نزدیکتر می شود.


شگفتا! هر روز وقت تنگتر می شود و فرصت کمتر.


ضرب آهنگ:


در جای راحتی نشسته و با اندیشه هایتان خلوت کنید.


چند نفس عمیق بکشید و ارامش را دریابید. حال به این بیاندیشید که جایگاهتان در زندگی کجاست؟ آیا راضی هستید؟ اگر راضی نیستید مقصر کیست؟ شما یا...؟


فکر کنید که دلتان می خواهد یک ماه، یک سال، پنج سال یا ده سال یعد از لحاظ مادی، معنوی، فکری و... کجا باشید و چه کار بکنید.


آیا چشم اندازی از آینده تان دارید؟ اگر در بستر مرگ بودید چه می خواستید، آیا دوست داشتید به گذشته بازگردید؟


اگر از ثروتی بیکران برخوردار شوید با مابقی عمرتان چه می کنید؟


حقیقتا دوست دارید برای به وجود آوردن یک زندگی الهی و نه فقط زنده بودن چه کاری انجام دهید؟


 و امروز از این مسیر چقدر فاصله دارید؟


آیا باز هم می خواهید منتظر بمانید یا اینکه هرگونه اقدامی را به هفته ها و ماههای دیگر واگذار کنید.


راستی امروز گذشت، از خود پرسیدیدامروز چه کسی بودم و چه کسی می توانستم باشم؟


آیا به قدم بعدی تان فکر کرده اید؟


امروز گام اول شما کدام بود؟ آیا موفق بوده اید؟ اگر نه چه چیز مانع شد تا شما این قدم را برندارید؟


تا فرصت هست تمام توان خود را به کار بگیرید و برنامه ای تنظیم کنید تا با قدمهایی استوار به سمت موفقیت الهی گام بردارید.


خود واقعیتان را منتظر نگذارید.


مهدی خیرالهی



کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کانون شهید زین الدین دانشگاه لرستان 87/8/5:: 12:10 عصر     |     () نظر
<      1   2   3   4   5      >